« قدری تفکر | دعای فرج » |
فروپاشی اسطوره های طلبگی
میخواهم از نظر علمی بالاتر از علامه طباطبایی و از نظر اخلاقی بالاتر از آیت الله قاضی شوم، باید مانند برخی از بزرگان اجتهاد خود را در سن25 سالگی کسب کنم ،از منظر سیاسی در حد امام خمینی ره میتوانم موثز باشم. اینها ذهنیات طلبه هایی با انگیزه است که خالصانه دل به حوزه میدهند و از تعلقات و موقعیتهای خارج از حوزه چشم پوشی میکنند تا این اهداف مقدس را جامه عمل بپوشانند.اما چه میشود این اسطوره ها بمرور فرو میریزند؟ چگونه یک طلبه آرزوها و آمال خود را فراموش میکند؟ این نوشته به این فرایند توجه دارد فارغ از نگاه ارزشی.
گروه اول: کسانی که در همان سالهای اول طلبگی حوزه را ترک میکنند وممکن است حتی مدت حضور آنها در حوزه به یک سال منتهی نشود.خودچنددسته هستندکه دسته اول کسانی که از دور با ویترین حوزه آشنا و علاقمند حوزه میشوند . بچه مذهبی هایی که در مجالس و مساجد و تلویزیون روحانیت و جایگاه آنرا مشاهده کرده اند وبه این ویترین ظاهرا جذاب جذب شده اند ،تصور این گروه این است که چند صباحی با حضور در حوزه این ویترین و وجهه را کسب میکنند ،با این تصور وارد حوزه میشوند اما با کمال تعجب مشاهده میکنند که به این زودی ها از آن ویترین خبری نیست و باید سالها جور بکشد شاید بتواند به آن ویترینها دست یابد از اینرو حوصله کار طولانی مدت نداشته و عطای حوزه را به لقایش میبخشد و میرود تا هیجانات خود را در جایی دیگر ارضا کند.دسته دوم که گرایشها و علاقمندیهای عرفانی دارند و مدینه فاضله ای در ذهن خود ساخته اند اما با ورود به حوزه وعدم مشاهده کامل آن فضای ذهنی ،حوزه را با ذهنیتی منفی ترک میکنند تصور آنها این است که سیستم باید به آنها چشم برزخی هدیه کند. دسته سوم: بچه مذهبی هستند اما درسهای آنها ضعیف است ،این گروه فکر میکنند که در حوزه مجالس عبادت و سینه زنی و روضه خوانی برپا است ازین رو برای رسیدن به علقه ها و فرار از درس به حوزه می آیند اما امان از دل غافل که آنها دروس حوزه را چند برابر سخت تر از دروس دیگر مییابند و خداحافظی از حوزه. البته در کنار اینها دلایل دیگری نیزهست مثلا خاطرم هست در اوائل ورود به حوزه بچه طلبه ای که سن وسالش کم بود و از شهری دیگر آمده بود دلتنگ مادرش بود و مدام گریه میکرد و بعد از مدتی نتوانست فراغ مادرش را تحمل کند و مامانش را بر حوزه ترجیح داد.#چی_شد_طلبه_شدم
گروه دوم: البته نوعا در شهرستان هستند و بعد از اتمام دوره شش ساله با مشکلاتی مواجه میشوند و برای ادامه تحصیل به حوزه قم نمیروند. مثلا برخی در کنار دروس خود فعالیت جنبی داشتند هیاتی را اداره میکردند ،مسئول پایگاه بسیج بودند ،در ذهن خودساخته خود فکر میکنند وظیفه شرعی دارند این مراکز را حفظ کنند و البته امان از برخی از نهادهای سوء استفاده کننده، ازینرو خود را وقف اداره آن مجموعه میکنند ،دسته ای دیگر با توجه به سن خود ازدواج میکنند ممکن است در خانه پدری و در اتاقی ساکن شوند و فکر اداره زندگی در قم ،فشار خانواده و … اورا از ادامه کار بازمیدارد ،این گروه بمرور برای خود کاری پیدا کرده و مشغول زندگی میشوند.
گروه سوم: برای ادامه تحصیل وارد قم میشوند و وضعیت بهتری نسبت به دو دسته قبل دارند اما اینها نیز مشکلات خود را دارنددروس حوزوی فرایندی بسیار طولانی دارد این گروه یا خسته میشوند و یا اینکه راه مشخصی برای ادامه تحصیل خود پیدا نمیکنند از اینرو احساس رخوت کرده و بعضا دچار افسردگی میشوند و البته انتقادهای طولانی از سیستم حوزه. برخی به کارهای حاشیه ای مشغول میشوند ،برخی به شهرستان رفته و در کارهای فرهنگی کمک میکنند و برخی دیگر نیز گذران میکنند.
گروه چهارم:این دسته کسانی هستند که در کنار دروس حوزوی با علوم جدید(علوم انسانی) نیز آشنا میشوند و هر دو درس را میخواهند در کنار هم ادامه داده و به اصطلاح علوم انسانی بومی و اسلامی تولید کنند اما این گروه بعد از آشنایی نسبی با دیدگاههای متجددانه در گره زدن علوم دینی و علوم غربی ناتوانند و بمرور دچار بحرانهای فکری عمیق میشوند همان بحران سنت و مدرنیته که اینبار دامن این دسته از طلاب را گرفته است بمرور برخی از اینها به سمت دیدگاههای مدرن رفته و فضای ذهنی آنها عوض میشود و گاهی از گذشته خود سوالاتی بی پاسخ میپرسند و البته عاقبت آن کم میل شدن است به اسطوره های اولیه. مثل یکی از اساتید که مورد توجه یکی از مراجع تقلید بود خود از تغییر فضای ذهنی خود میگفت و اینکه تا حد اجتهاد خوانده بود اما تغییر فضای ذهن او نهایتا پشت کردن به دروس حوزوی را به ارمغان آورده بود.
گروه پنجم: که شاید تعدادشان نیز کم نباشد . کسانی که در اثر مشکلات مالی بمرور از اهداف اولیه فاصله میگیرند. واقعیت این است که برای رسیدن به اسطوره های حوزوی باید سالها وقت گذاشت و مجاهدتها کرد این فرایند طولانی برای طلابی که پشتوانه مالی ندارند کمی سخت است .طلبه بعد از مدتی و به اقتضای سن ازدواج میکند ،شهریه حوزه برای زندگی در این زمانه کفاف نمیکند برخی خانواده ها از طلبه خود حمایت میکنند که البته تعدادشان کم است ،برخی قناعت پیشه کرده و مجاهدت میکنند و ادامه راه میدهند اما گروهی مجبورند در کنار درس کاری پیداکنند تا بتوانند معیشت خود را اداره کنند این کارهای حاشیه ای بمرور دامن طلاب را از درس دور میکند و نهایتا دوری از اهداف اولیه.و اینگونه اسطوره ها در ذهن این دسته از طلبه ها فرو پاشیده اند ،طلبه ای که میخواست علامه طباطبایی شود سنش به چهل رسیده است و هنوز یک جلد از تفسیر علامه را مطالعه نکرده است و در پی برنامه ریزی برای خواندن آن است، ممکن است برخی از آنها هنوز با این اسطوره ها زندگی کنند اما خود میدانند دیگر باید چشم پوشی کنند. سختیهای راه و تلاطم این مسیر طلبه با انگیزه نوجوان را بمرور تبدیل به یک روحانی محتاط و محافظه کار کرده که به داشته های خود راضی است و در پی نگه داشتن داشته ها، اما اینکه چگونه اسطوره های اخلاقی فراموش میشود و…….
فرم در حال بارگذاری ...